غم مخور، ای دل که باز ایام شادی هم رسد
هر کجا دردی ست آن را عاقبت مرهم رسد
در میان آدمی و آنچه مقصودی وی است
گر بود صد ساله ره، چون وقت شد، یکدم رسد
گاو و خر را از غم و شادی عالم بهره نیست
خاص بهر آدم است، ار شادی و ار غم رسد
نسبت آدم درست آنگه شود با آدمی
کانچه بر آدم رسد آن بر بنی آدم رسد
بگذر از اندیشه چون می بگذرد اندیشه نیست
هر جفایی کان بر اهل عالم از عالم رسد
دوستان، خاک شمایم چون می شادی خورید
جرعه ای ریزید تا این خاک را زان نم رسد
خسروا، ناخوش مشو، کایام شادی در گذشت
بر خدا دل نه که خوش خوش کام شادی هم رسد